من صدا می زنم:
بازکن پنجره،بازآمده ام... من پس از رفتنها،رفتنها
با چه شور وچه شتاب آمده ام...در دلم شوق تو اکنون به نیاز آمده ام
داستانها دارم،از دیاران که سفرکردم و رفتم بی تو!!
ازدیاران که گذر کردم ورفتم بی تو...بی تومی رفتم،میرفتم،تنها،تنها
وصبوری مرا کوه تحسین میکرد!! من اگرسوی تو برمیگردم
دست من خالی نیست...کاروان های محبت با خویش ارمغان آوردم...من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
بازبرخواهم گشت ...
توبه من میخندی!!!! من صدامی زنم:
آی بازکن پنجره را...پنجره را میبندی.