loading...
فانتزی های کوچولو
شاپرک بازدید : 31 پنجشنبه 04 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

تو مثل چشم دریا عاشقی وپاک وبارانی ومن یک تکه از دریا ولی نمناک و طوفانی به یاد چشم های تو تفال می زنم امشب ببینم می روی آخر از اینجا

یا که می مانی تو را جان همان کس که جداین کرد از چشمم همین امشب بیا در کلبه سردم به مهمانی عجب روز قشنگی بود روز آشناییمان

چه شد حالا که از آن انتخاب پشیمانی همه بردند از خاطر مرا من ماندم وچشمت تو هم رفتی ویادت رفت نام من به آسانی چه زود از یاد بردی

آن قرار روز اول را...همان که قول دادی این پریشان را نرنجانی!!  اگرچه رفته ای و بار دیگر بر نمی گردی ولی دیوانه ات هستم خودت هم خوب می دانی

تمام شمعدانی ها برایت اشک می ریزند دلت آمددل گلهای باغ را برنجانی؟

و عادت درد سنگینیست وقتی اوج می گیرد به من عادت نکردی،طعم حرفم را نمی دانی تماشا می کنم این قصه را زیبا من اما

خدا را خوش نمی آمد که این دل را بسوزانی....ََ

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 78
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 63
  • بازدید کلی : 3,100